2004/05/30
پست قبلي رو كه ميدادم هنوز وبلاگ آيدين رو نخونده بودم . ولي بعدش كه خوندم خيلي برام جالب بود كه اون هم وقت در رفتن از زلزله هاردش رو هم با خودش برده .
از اين وجه اشتراك بيشتر از وجه اشتراكهاي قبلي خوشم اومد
البته چون من دو تا هارد رو بر داشتم با خودم ، پس وضعيت من يك كمي حاد تره
ولي من يه كار ديگه هم كردم . امروز اون جاهايي رو خيلي برام مهم بود رو از روي هاردم رايت كردم تا ديگه براي هميشه داشته باشمشون
مگه اينكه زلزله بياد و يه حالي بده ، اگر نه كه حالا حالاها حوصلهي پست دادن نداشتم
ولي خودمونيم زلزلههه خيلي حال داد . فكرش رو بكنيد شيش طبقه آدم زيرشما باشن . بعد شما در حال تاب بازي روي سر اونها باشيد و با بقيه خانوادههمه با هم زير ميز نهار خوري شيرجه بزنيد
وقتي زلزله اومد دو تا هارد روي سيستمم ديتكت كرده بودم و داشتم ويروسهاي هارد يكي از دوستان رو اسكن ميكردم . يه اهنگ خفن هم با صداي بلند گوش ميدادم
همچين كه ديدم زير پام داره اين ور اون ور ميره شات داون نكرده ككامپيوترم رو خاموش كردم و با دوتا هارد تو دستم رفتم توي هال و پذيرايي كه ديدم همه در حال شيرجه زدن زير ميز نهار خوري هستند . منم ديدم اگه دير بجنبم همون زير هم ديگه جام نميدن .
براي همين منهم شيرجه زدم .
ولي از شوخي كه بگذريم . خيلي ترسيدم . هميشه با خودم ميگفتم از مرگ بدم نمياد ولي دلم براي خانواده ام ميسوزه كه بعدش بايد گريه زاري كنن. ولي وقتي زلزله اومد خيلي ترسيدم . حتي بيشتر از اون باري كه توي جاده چالوس از يه تصادف خفن فرار كردم و ماشينهاي پشتي رفتن تو هم ديگه . ـ البته اين فرار از تصادف بود با عكس العمل به موقع و نه به معني زدن و فرار كرد . ــ جوري ترسيده بودم كه با صداي بلند الله اكبر ميگفتم .
بعدش تا تموم شد شروع كردم به زنگ زدن به اين و اون
وقتي فهميدم همه سالمند رفتم پايين و ماشين رو از پاركينگ در آوردم و گذاشتم يه جاي بي سقف و برگشتم بالا.
واي به روز كه تهران زلزلهي شديد بياد . واي
ميگم اين هم از پا قدم نحس مجلس هفتم كه هنوز نيموده زلزله با خودشون آوردن
مگه اينكه زلزله بياد و يه حالي بده ، اگر نه كه حالا حالاها حوصلهي پست دادن نداشتم
ولي خودمونيم زلزلههه خيلي حال داد . فكرش رو بكنيد شيش طبقه آدم زيرشما باشن . بعد شما در حال تاب بازي روي سر اونها باشيد و با بقيه خانوادههمه با هم زير ميز نهار خوري شيرجه بزنيد
وقتي زلزله اومد دو تا هارد روي سيستمم ديتكت كرده بودم و داشتم ويروسهاي هارد يكي از دوستان رو اسكن ميكردم . يه اهنگ خفن هم با صداي بلند گوش ميدادم
همچين كه ديدم زير پام داره اين ور اون ور ميره شات داون نكرده ككامپيوترم رو خاموش كردم و با دوتا هارد تو دستم رفتم توي هال و پذيرايي كه ديدم همه در حال شيرجه زدن زير ميز نهار خوري هستند . منم ديدم اگه دير بجنبم همون زير هم ديگه جام نميدن .
براي همين منهم شيرجه زدم .
ولي از شوخي كه بگذريم . خيلي ترسيدم . هميشه با خودم ميگفتم از مرگ بدم نمياد ولي دلم براي خانواده ام ميسوزه كه بعدش بايد گريه زاري كنن. ولي وقتي زلزله اومد خيلي ترسيدم . حتي بيشتر از اون باري كه توي جاده چالوس از يه تصادف خفن فرار كردم و ماشينهاي پشتي رفتن تو هم ديگه . ـ البته اين فرار از تصادف بود با عكس العمل به موقع و نه به معني زدن و فرار كرد . ــ جوري ترسيده بودم كه با صداي بلند الله اكبر ميگفتم .
بعدش تا تموم شد شروع كردم به زنگ زدن به اين و اون
وقتي فهميدم همه سالمند رفتم پايين و ماشين رو از پاركينگ در آوردم و گذاشتم يه جاي بي سقف و برگشتم بالا.
واي به روز كه تهران زلزلهي شديد بياد . واي
ميگم اين هم از پا قدم نحس مجلس هفتم كه هنوز نيموده زلزله با خودشون آوردن
2004/05/23
تقويم تاريخ دو خرداد
تقويم تاريخ
هفت سال پيش در چنين روزي بيست مليون نفر آدم عاقل خر شدند
«بهتون بر نخوره خودم هم اون روز خر شدم »
ـموزيك متن : دومدوم دوم دوم دين دانگ دونگ دينگ . خوب شد من آهنگ ساز نشدم ـ
بيست و چند سال پيش در چنين روزي يه بنده خدايي چشم به جهان گشود كه نامش سروش نهاده شد . ارزنده ترين خدمت وي گند زدن به كل روزگار ،اعم از گذشته و حال و آينده و گذشته استمراري و ماضي نقلي و آينده در گذشته و شرطي نوع اول و دوم و سوم و چهارم و ...خلاصه هر زماني كه فكرش رو بتونيد بكنيد ، بود
خدا اين بشر رو سر عقل بياره
ـ دوباره همون آهنگه ـ
بقيهي اتفاقات اين روز زياد مهم نبودند ، البته بجز دو مورد ذكر شده كه دوميش از اوليش هم بدتر بود ‹به عمق فاجعهي سروش پي ببريد
2004/05/11
بيست و پنجم ارديبهشت 1383
بيا كه قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده كه بنياد عمر بر بادست
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزادست
چه گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژده ها دادست
كه اي بلند نظرِ شاهبازِ سدره نشين
نشيمن تو نه اين كنج محنت آبادست
ترا ز كنگره ي عرش مي زنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
نصيحتي كنمت يادگير و در عمل آر
كه اين حديث ز پير طريقتم يادست
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار دامادست
رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي
كه بر من و تو در اختيار نگشادست
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بيدل كه جاي فرياد است
حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سياست :
حكم اعدام آقاجري هم تاييد شد . چند مدت پيش مطلبي را خواندم ــ درست به خاطرم نيست كه كجا خواندم ، شايد از وبلاگ محمد علي ابطحي ، معاون پارلماني رييس جمهور، بود ــ كه بيانگر اين موضوع بود كه : تاثير مخرب حكم اعدام آقاجري بر چهرهي اسلام از انهدام مجسمههاي بودا در افغانستان بوسيلهي طالبان نيز بيشتر است . ابتدا باور اين موضوع برايم كمي مشكل بود ، ولي …
بگذريم.
اين شعر هم كه وصف حال اوضاع امروز آزاد انديشان ماست ، را تقديم به همهي همفكرانم ميكنم :
امشب آسمان هم با من همصداست
خداوندا اين نوا برايم چه آشناست
همچو فرياد خستهي پنجرههاي بسته
منتظر شنيدن انعكاس اين تك صداست
يا شبيه دو چشم بهت زدهي منتظر
در تعجب از بي وفايي اين دنياست
در عجبم ؛ و چرا تعجب ميكنم؟!
كه اين بي مهريها آيا در زمانهي ماست؟!
حرمت عشق و عاشقي شكسته شدهاست
حتي خدا هم به مخلوق خود بي اعتناست!
تعجب نكنيد زين كفر گويي من
كه كفر بهتر از اسلام ما مسلمانهاست
چون كه با عدالتش مسلمي را اعدام ميكنيم
كه به زعم خود فقط گفتهاست خدا كجاست
نه ميگويم كه او درست ميگويد
و نه خواهم گفت كه كارش به خطاست
تمام حرف من همين يك بيت است
كه آزادي انديشه و بيان ز اعدام جداست
بابك
بيست و دوم ارديبهشت 1383
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمايشگاه :
امسال دوبار رفتم نمايشگاه . يك بارش را فقط رفتم نمايشگاه مطبوعات
و بار دومش هم فقط نمايشگاه كتاب.
نمايشگاه مطبوعات امسال سه تا نكتهي جالب داشت :
اول اينكه : يه غرفهاي اونجا بود كه خالي بود . وقتي بالاي قرفه را نگاه كردم تا ببينم مال كجاست ديدم بالاش نوشته شده:« انجمن حمايت از مطبوعات» و عجب اسم با مسمايي براي اون غرفه گذاشته بودند . البته من كمي گيج بودم اگرنه نيازي نبود ديگه به بالاي غرفه نگاه كنم و دنبال اسمش بگردم . چون توي مقولهي مطبوعات اصولا حمايتي وجود نداره كه بخواد غرفه هم داشته باشه.
دوم اينكه : فشار حتي اگه به گروه فشار هم بياد صداش در مياد . چون وقتي لابهلاي جمعيت پلاكارد غرفهي روزنامه ــ ببخشيد چرت و پرت نامه ــ يا الثارات توسط يه بنده خدايي پايين كشيده شد ، اونها هم صداش در اومد كه :« شما كه فشارتون بيشتر از گروهاي فشاره . اون وقت به ما ميگيد گروه فشار داريد. »
منهم برگشتم بهش گفتم :« هميشه شما فشار ميديد ، يه بار هم ما فشار ميديم .»
سوم اينكه : توي نمايشگاه مطبوعات عماد الدين باقي رو ديدم و باهاش سلام و عليك كردم . ولي چون مردم خيلي دور و برش بودند نتونستم زياد باهاش صحبت كنم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موسيقي :
سوسن هم مرد ، و ظاهرا وضعيت مالي جالبي هم در اواخر عمرش نداشت . ولي وقتي از كارهاي خير خواهانهاش گفت معلوم شد كه بنده خدا چرا بي اين فلاكت افتاده بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن ختام :
همهي درد من اينست كه مي پندارم ديگر
اي دوست من دوست نداري باشم
مرگ هم عرصهي بايستهاي از زندگي است
كاش شايستهي خاك سپاري باشم