<$BlogRSDUrl$>

2004/03/31



راستي داشت يادم مي رفت
تولدت مبارك







چرا هميشه بايد بزرگ باشيم ؟
چرا نمي شه چند روزي هم بچه باشيم ؟
چرا اگه كاراي بچه گانه انجام بديم همه مي گن ديوونه شده ؟
مگه عالم
"بچه گي چه عيبي داره كه تا يه چيزي مي شه همه مي گن : " مگه بچه شدي؟
ولي حالا كه خوب فكر مي كنم _ من گاهي وقتها فكر هم مي كنم !_ ، حالا كه دارم نتايج كارهاي بچه گانه ي خودم رو بررسي مي كنم ، حالا كه "داشته" هام رو با" دارم" هام مقايسه مي كنم ، حالا كه حالم بهتر از گذشته شده ، مي بينم كه خيلي چيز ها رو _ كه كم ارزش هم نبودند _ از دست دادم ، خيلي چيزها .

اوليش سلامتي بود، نه به اون معني كه ديگه سالم نيستم ولي مي تونستم خيلي بهتر از ايني كه الان هستم، باشم .

اعتبار يكي ديگه از چيزهايي بود كه ضربه اساسي خورد ، چه تو فاميل چه تو خونه و چه … . تو خونه كه تابلو بودم . تو فاميل كه ديدن هيچكس نرفتم كه سابقه نداشت و باقي هم بماند .

ايمان هم اين وسط نتونست سالم از مهلكه بيرون بياد و اون هم خدشه دار شد. كه البته اين يكي نشونه ي خوبي بود براي مني كه به تصور خودم …

.از نظر درس هم بايد خيلي جلو تر از ايني كه هست مي بود . البته براي اينكه سرم گرم چيزي باشه درس مي خوندم ولي توقع يادگيري نداشتم
.تعطيلات عيد هم يكي ديگه از چيزهايي بود كه نه تنها براي خودم بلكه براي خانواده هم تلخش كردم

.روابط بين دو دوست خيلي قديمي مثل روز اول عيد نبود و من اين رو كاملا حس مي كردم و اين احساس يك طرفه نبود

حتي حافظ هم اين وسط تلاش كرد تا من رو سر عقل بياره ولي گوش من بدهكار نبود . نمي دونم اگه نياز باشه بازهم از اين كارها مي كنه يا نه؟

اين وسط من از يه دوست خوب يه غريبه ساختم ، از يه خواهر
شايد يه دشمن و حتي خواهرم رو هم به نوعي از داشتن يه راهنما محروم كردم و شايد از داشتن ساعاتي خوش با كساني كه دوستشون داره

.اينها شايد نيمي از داشته هام بودن كه ديگه نيستن

با همه ي اين حرفها من نبايد خودم رو تنبيه مي كردم ؟ نبايد؟
ولي من خودم رو تنبيه كردم . نظرتون هر چي مي خواد باشه ،اسمش رو هر چر دوست داريد بذاريد بچگي، حماقت ، ديوانگي ولي من اين كار روانجام دادم و از انجامش پشيمون هم نيستم . چون تجربه ي جالبي بود و من در خلال انجام اين تجربه به خيلي چيزها رسيدم . خيلي چيزها رو درك كردم . چيزهايي كه قبلا خودم رو قادر به انجامشون حتي براي يك روز هم نمي دونستم . فهميدم كه هيچ چيز و هيچ كس توي دنيا بجز خانواده و پدر و مادر به درد آدم نمي خوره . خيلي از دوستان رو شناختم . معني خيلي از كلمات رو با تمام وجود حس كردم ؛
. معني نگاه اون بچه ي كثيف پشت چراغ قرمز به ظرف سيبزميني سرخ كرده ي توي دستم رو فهميدم
. معني نگاه متعجب شيرين رو فهميدم
.معني حرفهاي استادمون رو فهميدم . كه از مرز ايران و عراق و توي راه كربلا زنگ زد كه خواب من رو ديده كه دارم سقوط مي كنم
.معني و ارزش خيلي چيزها رو هم درك كردم كه ديگه اينجا جاش نيست كه بگم
ولي باز هم اين لحظات آخر يه فال گرفتم كه خيلي جالب بود و نمي دونم كه پيام كدوم بيتش رو بايد گوش كنم . حتما قبلا اين غزل رو شنيديد و يا حد اقل يكي از بيتهاش رو كه به صورت ضرب المثل درومده
:غزل اين بود

بيا كه قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده كه بنياد عمر بر بادست

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزادست

چه گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژده ها دادست

كه اي بلند نظرِ شاهبازِ سدره نشين
نشيمن تو نه اين كنج محنت آبادست

ترا ز كنگره ي عرش مي زنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست

نصيحتي كنمت يادگير و در عمل آر
كه اين حديث ز پير طريقتم يادست

مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار دامادست

رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي
كه بر من و تو در اختيار نگشادست

نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بيدل كه جاي فرياد است

حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست


راستي يه سوال . چرا اين بار خيلي زود بي تفاوت شدم ! ؟
.به خدا بار قبلي اين جوري نبودم البته بار قبلي تنبيه هم توي كار نبود






2004/03/28




اي ساربان آهسته ران ، كآرام جانم مي رود
وآن دل كه با خود داشتم ، با دلستانم مي رود

من مانده ام مهجور از او ، بچاره و رنجور از او
گويي كه نيشي دور از او ، در استخوانم مي رود

گفتم به نيرنگ و فسون ،پنهان كنم ريش درون
پنهان نمي ماند كه خون ، بر آستانم مي رود

محمل بدار اي ساروان، تندي مكن با كاروان
كز عشق آن سرو روان، گويي روانم مي رود

او مي رود دامن كشان ، من زهر تنهايي چشان
ديگر مپرس از من نشان ، كز دل نشانم مي رود

با آن همه بيداد او ، وين عهد بي بنياد او
در سينه دارم ياد او ، يا بر زبانم مي رود

باز آي و بر چشمم نشين ، اي دلسان نازنين
كاشوب و فرياد از زمين، بر آسمانم مي رود

شب تا سحر مي نغنوم ، واندرز كس را نشنوم
وين ره نه قاصد مي روم ، كز كف عنانم مي رود

گفتم بگريم تا ابل ، چون خر فرو ماند به گل
وين نيز نتوانم كه دل ، با كاروانم مي رود

صبر از وصال يار من ، بر گشتن از دلدار من
گرچه نباشد كار من ، هم كار آنم مي رود

در رفتن جان از بدن ، گويند هر نوعي سخن
من به چشم خويشتن ، ديدم كه جانم مي رود

سعدي ، فغان از دست ما ، لايق نبود ، اي بيوفا
طاقت نمي آرم جفا ، كار از فغانم مي رود.


_______________________

:دوست گويد
اشك رازيست
لبخند رازيست
عشق رازيست
: و من گويم
،لبخند ديشب اشك عشقم نبود، بغض تنهايي ام بود
،نمي گويم كه قصه نيستم ،قصه اي هستم چنان كه مي داني
،ولي نغمه هستم چنان كه نخواني ، صدا هستم چنان كه نشنوي
،يا چيزي چنان كه نبيني يا چيزي كه چنان كه نداني
،من دردي مشترك ام
،اي دير يافته با تو ديگر سخن نمي گويم
،بسان ابري كه از طوفان ، بسان باراني كه از دريا
،بسان علفي كه از صحرا ، بسان پرنده كه از بهار
،و بسان درخت كه از جنگل ببريده است
،زيرا كه تو ريشه هاي مرا در نيافتي
...زيرا كه صداي من با صداي تو










2004/03/27




ياري اندر كس نمي بينم، ياران را چه شد
دوستي كي آخر امد ، دوست داران را چه شد






2004/03/25




قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
ور نه هيچ از دل بي رحم تو تقصير نبود

من ديوانه چو زلف تو رها مي كردم
هيچ لايق ترم از حلقه ي زنجير نبود

يارب اين آينه ي حسن چه جوهر دارد
كه در او آه مرا قوت تاثير نبود

سر ز حسرت به در ميكده ها بر كردم
چو شناساي تو در صومعه يك پير نبود

نازنين تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصوير نبود

تا مگر همچو صبا باز به كوي تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله ي شبگير نبود

آن كشيدم ز تو اي آتش هجران كه چو شمع
جز فناي خودم از دست تو ، تدبير نبود

آيتي بود عذاب انده حافظ بي تو
كه بر هيچ كسش حاجت تفسير نبود

زبوني كه نتونه اون چيزي رو كه بايد بيان كنه بايد تنبيه بشه ، تا از اين به بعد سر وقت حرف بزنه و سروقت هم ساكت بشه . پس فعلا صداي من رو نمي شنويد.
اون گوشي هم كه نشنوه اون چيزي رو كه بايد بشنوه ، سزاش اينه كه اون رو از گوش دادن محروم كني ، پس به چيزي هم گوش نمي دم ، نه به موسيقي ونه به حرف حساب .
از چشم گلايه اي ندارم چون مي تونستم ببندمش ولي نبستم .
به لامسه و چشايي و بويايي نمي تونم در اين فقره گير بدم ،چون دستي در كار نداشتند .
از اشك تشكر مي كنم كه هميشه همدم خوبي بوده و تسلي بخش بدبختي هام بوده .
از دستگاه گوارش وتمامي بدنم عذر خواهي مي كنم چون تا اطلاع ثانوي نمي خوام بهشون غذا بدم .
كليه هام نگران نباشند چون آب رو نمي شه اعتصاب كرد .
ششها و قلب هم شانس آوردن كه توقفشون دست من نيست ،
اگر نه تا حالا يه كاري دستشون داده بودم ،
البته شايد يه برنامه ي تخريبي براي ريه هام گذاشم و گله ي كوچكي هم از قلب دارم كه فعلا قابل چشم پوشيه
از روحم هم متشكرم كه اين ويرانه رو داره تحمل مي كنه ، وبهش
. پيشنهاد مي كنم هر چه زودتر اينجا رو ترك كنه و هم خودش و هم من رو راحت كنه
شايد انگشتانم رو هم تنبيه كنم تا ديگه روي كيبرد بي خودي راه نرن
.اين هم خودش يه مدل اعتصابه
. يه كار ديگه هم مي خوام انجام بدم كه نمي شه توي جمع گفت

در آخر اگه يه چيني بند زن سراغ داريد كه كارش خوب باشه و در عين
حال راز دار و چشم پاك هم باشه ، آدرسش رو به من هم بديد چون شديدا بهش نياز دارم تا بياد تيكه هاي دلم رو به هم بچسبونه هرچند مي دونم
از يه شاخه ي مرده نمي شه انتظار برگ داشت چه برسه به ميوه.
تا ديروز داشتيم بقيه رو جمع مي كرديم حالا يكي نيست بياد ببينه به چه روزي افتاديم .




2004/03/24



تف به اين زندگي كه هر وقت خواستم يك كم از شيريني هاي اون رو بچشم ،,و حتي با ديگران قسمت كنم . چنان نيشتري در آخر كار بهم زد كه حتي طعم تلخش صد هزار بار از اون نيشتر گوارا تر بود .


شمارش معكوس رو شروع كنيد . از هر عددي هم كه خواستيد شروع كنيد فرقي نمي كنه .. فقط زود بايد به صفر برسونيدش . چون …

زياد طول نمي كشه.








من به خودم اين اجازه رو مي دم كه دوباره برم سراغ اون عادت بد متروك .
و اگه ديديد كه دوباره سرفه هام شروع شده اصلا اجازه نداريد كه بپرسيد چرا سرفه مي كنم
چون دوباره دارم بر مي گردم به همون حس هشت نه ماه قبل . همون وقتي كه دوباره بعد از مدتها رفتم سراغش .
زندگي منه . مال خودمه . اختيارش هم دست خودمه . مگه اتفاق خاصي بيفته كه از اين تصميمم منصرف بشم .
اگر نه سر حرفم هستم . تا آخر خط
فقط يك اتفاق مي تونه منصرفم كنه . فقط يك اتفاق .
همه چيز به اون بستگي داره . همه چيز .



2004/03/20

بهار 



!ز كوي يار مي ايد نسيم باد نوروزي


:راستي داشت يادم مي رفت

! تولدم مبارك










2004/03/15

26/12/ 1382اعتصاب فرهنگيان  



آنان كه خاك را بنظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه ي چشمي به ما كنند؟

دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد كه از خزانه ي غيبم دوا كنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمي كشد
هر كس حكايتي بتصور چرا كنند

چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
آن به كه كار خود به عنايت رها كنند

بي معرفت نباش كه در من يزيد عشق
اهل نظر معامله با آشنا كنند

گر سنگ زين حديثم بنالد ،عجب مدار
صاحبدلان حكايت دل خوش ادا كنند

پيراهني كايد از او بوي يوسفم
ترسم برادران غيورش قبا كنند

پنهان ز حاسدان بخودم خوان كه منعمان
خير نهان براي رضاي خدا كنند

حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
شاهان كم التفات بحال گدا كنند

_________________________________



آتش …



عجب حال خوشي دارم *** چو حلاج سر دارم
مپرس از من چرا شادي *** همي شادم از اين كارم
كه چون روزي چنين خوش را *** دلم بر دوست بسپارم
اگر چه داني و دانم *** كه او گفت :" از تو بيزارم "




هر از چند گاهي حال خوشي بهم دست مي ده كه غير قابل وصفه. با اين كه عاشق اين حالت هستم و يك ثانيه از اون رو با يك دنيا عوض نمي كنم ولي شديدا از بعد از اون حالت مي ترسم . چون معمولا بعد از اون حالت سر خوشي نمي دونم كه بايد چه كار كنم . ازيه طرف نمي تونم جلوي اتمام سر خوشي رو بگيرم و از طرف ديگه دوست ندارم كه اون حالت تموم بشه و به اون معتاد شده ام . ولي بالاخره هر چيزي يك انتهايي داره و تنها خداست كه بي پايانه .
درست مصداق اين شعره كه مي گه:

يك شب آتش در نيستاني فتاد **** سوخت چون اشكي كه بر جاني فتاد
شعله تا سر گرم كار خويش شد *** هر نيي شمع مزار خويش شد

اين حال خوش اخيرا كمتر و دير به دير سراغم اومده بود تا هفته ي پيش كه به كل آتش سهمگيني به تمام تار و پودم زد، از سر تا به پا ،همه را باهم ويكجا. درسته كه اين بار دير اومد ولي چنان آتشي زد كه تا به حال اين گونه حرارت رو ، شعله رو ، نور رو و … حس نكرده بودم . چنان زير و زبرم كرد كه تا ساعتها منگ و گيج بودم. چنان لول بودم كه فكر نمي كنم هيچ داروي مخدري اين گونه اثري داشته باشه . از بعد از ظهر روز جمعه اومد و تا صبح شنبه سوزاند . آخرين لحظه ها توي خلصه بودم . ديگه هيچ چيزي نمي فهميدم .درست نفهميدم كه اين خواب لعنتي كي من رو با خودش برد .ولي وقتي بيدار شدم ديدم كه پايين تخت به حالت نيمه نشسته و مچاله شده ، خوابم برده . درد عجيبي توي تنم احساس مي كردم و شديدا احساس كرختي مي كردم . با هزار زحمت خودم رو كشوندم روي تخت و دراز كشيدم و باز هم خوابم برد. وقتي دو باره بيدار شدم نماز ظهر داشت قضا مي شد . ديگه هرجوري بود بلند شدم و رفتم دست و رويي آب زدم و وضويي و نمازي و باز هم همون ناراحتي و پريشاني و غم نوستالژيك بعد از سر خوشي . ولي خوبيش اينجا بود كه اين بار حالتهاي بعد از سر خوشي شدت كمتري داشت كه كاش دليلش رو هم مي دونستم.

حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
شاهان كم التفات بحال گدا كنند

نمي تونم بيشتر از اين براتون توضيح بدم و حتي نمي دونم كه آيا درسته كه براتون آرزو كنم كه تجربه اش كنيد يا نه . ولي با همه ي اين حرفها من خيلي دوستش دارم . چون مثل معلق موندن در وادي طلب مي مونه ، مثل يه كوه بلند كه بخواي فتحش كني ولي از كوهپيمايي در دامنه ي كوه بيشتر از فتح قله لذت ببري.
حالا كه دارم اين چند مدت گذشته رو بررسي مي كنم فكر مي كنم بتونم علت تاخير سرخوشي رو پيدا كنم.شايد يكي از دلايلش روزمره گي باشه ، مرض واگير داري كه همه ي ما كمابيش به اون مبتلا هستيم و گاهي هدف اصلي رو براي رسيدن به رفاه بيشتر در اين روزمره گي گم مي كنيم. خلاصه بگم اينكه خيلي مراقب صفاي درونتون باشيد چون اگه از دست بره ديگه نمي شه جاي ديگه پيداش كرد .

اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حل معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفت و گوي من و تو
چون پرده بر افتد نه تو ماني و نه من

____________________________________


تجربه اي مفيد براي مقابله با ناملايمت هاي روزگار:



در اندوه غرق نشو ، بلكه نظاره گر آن باش و از آن لذت هم ببر، زيرا اندوه زيبايي هاي خاص خود را دارد . وقتي كه آدم شاد است، هيچ گاه مانند زماني كه غمگين است، عميق نيست . شادي مانند موج درياست كه بر روي سطح آب روان است . در حالي كه اندوه، عميق همچون اقيانوس است . اندوه يكي از قطبهاي زندگي است. اگر غمگين هستي، شروغ كن به آواز خواندن، دعا كردن، رقصيدن؛ هر كاري كه مي تواني بكن و خواهي ديد كه به تدريج عنصر پست به عنصر برتر، يعني طلا تبديل ميشود . هنگامي كه رمز و كليد اين كار را بيابي، زندگي بكلي دگرگون خواهد شد و هيچ گاه مانند سابق نخواهد بود. با اين كليد ميتواني هر دري را بگشايي. و اين شاه كليد چيزي جز ((جشن)) نيست . اگر اندوه خود را به جشن تبديل كني، آنگاه خواهي توانست از مرگ خود نيز حياتي دوباره بيافريني. پس تا وقت هست‌ اين هنر را فرا بگير. نگذار قبل از اين كه هنر تبديل عنصر پست به عنصر برتر را فرا نگرفته ايي ، مرگ تو را بربايد اگر بتواني ماهيت اندوه را تغيير بدهي ماهيت مرگ را هم تغيير خواهي داد . اگر بتواني بي قيد و شرط جشن بگيريو پايكوبي كني، هنگامي كه مرگ به سراغت بيايد ميتواني بخندي، جشن بگيري وبا شادي از دنيا بروي. هنگامي كه با جشن و شادي بروي ، مرگ نمي تواند تو را بكشد برعكس اين تو هستي كه مرگ را كشته اي . اين كار را شروع كن، امتحانش كن. چيزي براي باختن وجود ندارد. ولي بعضي مردم با اينكه مي دانند چيزي براي از دست دادن وجود ندارد، حتي زحمت امتخان كردن را به خود نمي دهند. واقعا چه چيزي براي از دست دادن وجود دارد ؟؟
كمي بيشتر به اين حرفهاي من فكر كن. اگه عمل كردي و ضرر كردي، من كه هميشه دم دست هستم؛ مي توني به راحتي دق و دلي و تلافيش رو سر من خا لي كني . با كمال ميل پذيراي اين نوع محبتها هستم !

____________________________________



سياست :

وزير آموزش و پرورش دستور شناسايي و معرفي معلمان متحصن به دادگاه را صادر كرده است، ايلنا

تهران-خبرگزاري كار ايران
علي اصغر ذاتي سخنگوي كانون صنفي معلمان ايران مدعي شد: وزير آموزش و پرورش با انتشار دستورالعملي از روساي مناطق آموزش و پرورش سطح كشور و همچنين مديران مدارس خواسته است ليست اسامي معلمان و فعالان صنفي فرهنگيان را شناسايي و جهت معرفي به دادگاههاي تخلفات جهت پيگيري مجازات هاي اداري اعلام كنند.

از اونجايي كه توي هر خونه اي يه بچه مدرسه اي پيدا مي شه اين بار ديگه اين سيماي لاريجاني نتونست مثل تحصن مجلس از كنار اين يكي هم به سادگي بگذره و مجبور شد كه توي يه بخش خبري كم بيننده و توي يه ساعت نچندان مناسب خبر اعتصاب فرهنگيان رو دفاتر مدارس پخش كنه ، كه من فكر مي كنم كه اين خبر رو هم بيشتر براي ضربه زدن به دولت عنوان كرده . البته از اين حق نبايد گذشت كه بي عرضه ترين وزير دولت خاتمي همين وزير آموزش و پرورشه ، چون حتي از چند تا اتاق اون ور تر از اتاق خودش هم خبر نداره كه يه كارمندش داره بيخ گوشش پول بالا مي كشه و فاكتور زيادي مي زنه و تازه آخر سر به خاطر اينكه دم عيد به جاي سكه بهشون تقويم داده ، بهش فحش هم ميده .
از نماينده هاي مجلس هم كسي پست تر وجود نداره . چون تا فشار به فلان جا شون نياد دست به كار نمي شن . بار قبلي كه معلمها جلوي مجلس جمع شدن و از كروبي خواستن بياد بيرون و به حرفهاشون گوش بده ، آقا به بهونه ي نماز _اون هم نماز قبل از وقت _ معلمها رو پيچوند كه نتيجه اش هم اين بود كه هرچي از دهن معلمها بيرون اومد نثارش شد .

از يه جاي ديگه هم خبر رسيده كه يه عده لباس شخصي با محاسن بلند
از معلمهاي يه مدرسه خواستن كه بيان بيرون تا باهاشون صحبت كنند، اون بنده هاب خدا هم تا از در مدرسه رفتن بيرون با كتك مواجه شدند ، ولي بازهم خوشا به غيرت دانش آموزها كه تا خبر دار شدند اومدن كمك و ريختن حسابي اين لباس شخصي ها رو كتك زدند .







____________________________________


موسيقي:

بد جوري با شادمهر عقيلي و آلبومهاش حال مي كنم .انگار كه داره دردهاي من رو با صداي بلند داد مي زنه :

عمراً اگه لنگه ام رو پيدا كني هر جوري خواستي با دلش تا كني

من به خيال سادگيم يه كار بهتر مي كنم
كارمو از ايني كه هست پيشت خرابتر مي كنم

عمراً اگه لنگه ام رو پيدا كني هر جوري خواستي با دلش تا كني

اين يه تيكه از شعر يكي از آهنگاي اين آلبوم جديدشه كه فكر كنم اسم آلبومش آدم فروش باشه. كليپ فلشش رو هم مي تونيد توي سايت زنده رود ببينيد.

چند روزه دل ديوونه ….ميگيره هر شب بهونه.
آتيشم ميزنه هر شب …جاي خاليت تويي خونه.
دل من هواتو داره … ديگه طاقت نمي اره .
اين دل هميشه گريون … مثل ابراي بهاره.
كي تورو
دوستت داره قد يه دنيا
كي مي خواد با تو باشه حتي تو رويا
دنبال جاي پاهاته
روي شنهاي قشنگ و
خيس دريا
نگو كه رفتن تو سهم منه
دل ديگه طاقت نداره
مي شكنه
نگو كه بايد جدا شيم
نگو قسمت من و تو رفتنه.

يه شعر ديگه اش هم اينه :
منو تهديد مي كني ، كه يه روز از پيشم ميري
تا ميام حرف بزنم ، منو تهديد مي كني ي ي ي ي يييييييي بوم!
اگه من يه روز نباشم ، كي از عشقت ميمره؟
يه روزي ميرم و اون روزه كه گريه ات مي گيره ه ه ه ههههه بوم!

و اما اون چيزي كه خيلي با من همخوني داره اين آهنگشه :

بعد يه عمر هم نفسي … مثل غريبه ها ميري
دعام هميشه پشتته … تو كنج غربت نميري
آبرو دارت هم شدم … تو اين همه حرف و سخن
ببين چقدر دوست دارم … گريه داره احوال من
< ريتم عوض ميشه >
پشت سرت بد نمي گم … رو به حريفم نمي دم
هر چي مي خواي سيام بكن … پر رو تر از تو نديدم
چقدر بگم درست مي شه … لجبازي هم حدي داره
آخر كل كل هم باشه … تو روي تو كم مياره
____________________________________
خوب . فكر كنم فعلا ديگه بس باشه . تا ببينيم بعدا چي پيش مياد.


حسن ختام :


احساس:

بسترم
صدف خالي يك تنهاييست
و تو چون مرواريد
گردن آويز كسان ديگري …



"توصيه ي اكيد مي شود به خوندن پست :"اندر احوالات خلاصي از مقاومت مصالح













2004/03/10




.چند روز پيش توي اخبار شنيدم كه يه قورباغه توي اينگليس پپدا شده كه سه تا سر داره و شيش تا پا
.يه هو با خودم فكر كردم اگه اين قورباغه هه رو ماچش كنم اون شاهزاده اي كه ازش به وجود مياد چه شكلي مي تونه باشه
!بعد يادم افتاد كه مامانم گفته نه به قريبه ها بوس بده و نه اونها رو بوسشون كن



! حال خوش  






عجب حال خوشي دارم *** چو حلاج سر دارم
مپرس از من چرا شادي *** همي شادم از اين كارم
كه چون روزي چنين خوش را *** دلم بر دوست بسپارم
"اگر چه داني و دانم *** كه او گفت :" از تو بيزارم

ما هم نمرديم و بالاخره دوبيت شعر با وزن و قافيه درست و حسابي هم گفتيم.



2004/03/02

! اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه ي اوست 




نمي دونم اين عكسهاي يك شكلي كه جلوي درب تمام تكيه ها و هيئت ها زدند فكر كي و نقاشي كي و تحت نظارت كدوم سازماني بوده . اومدن عكس امام حسين و حضرت عباس رو كشيدن و بزرگ زدن جلوي هيئت ولي اين عكسي كه كشيدن به صورت هنر پيشه ها بيشتر شبيهه تا امام . اين نقاشي ها كار هر كي بوده ، ديده كسي بالا سرش نيست هر جوري دوست داشته رفتار كرده ريش ستاري براي امام حسين گذشته و داده بالاش رو هم با تيغ خط انداختند . ابروهاش رو هم تميز كرده و هزار كار ديگه . خدا كنه فقط نيتش خوب بوده باشه چون بقيه ي كار كه تعريفي نداره پس فقط مي مونه نيت طرف كه خدا كنه درست بوده باشه تا حد اقل دل ما خوش بشه كه هنوز هم هنر مند با وجدان پيدا ميشه .



This page is powered by Blogger. Isn't yours?