<$BlogRSDUrl$>

2005/01/28

جاي آن دارد که چندي ~ هم، ره صحرا بگيرم،
سنگ خارا را گواهِ ~ اين دل شيدا بگيرم
موبه مو دارم سخنها ~ نکته ها از انجمنها
بشنو اي سنگ بيابان ~ بشنويد اي باد و باران
با شما همرازم اکنون ~ با شما دمسازم
اکنون شمع خود سوزي چو من ~ در ميان انجمن
گاهي اگر آهي کشد ~ دلها بسوزد
يک چنين آتش به جان ~ مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود ~ تنها، بسوزد
من يکي مجنون ديگر ~ در پي ليلاي خويشم
عاشق اين شور حال ~ عشق بي پرواي خويشم
تا به سويش ره سپارم ~ سر ز مستي بر ندارم
من پريشان حال و دلخوش ~ با همين دنياي خويشم

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..........همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..........همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم................شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد...................باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم.......پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لبان جوی نشستیم ........................
تو همه راز جهان ریخته در چشمان سیاهت........من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام...................................بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروريخته در آب................................شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل سنگ .................................همه دل داده به آوای شباهنگ
يادم آید تو به من گفتی از اين عشق حذرکن......لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب آینه عشق گذران است..............................تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است........................
تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم .........................سفر از پيش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد....................چون کبو تر لب بام تو نشستم
........................تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم............تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم...................................... .سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت ..............................مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید...................................ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم...................پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم .......................................... آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ...................نکنی دگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی ....................................من از آن کوچه گذشتم

خواهم که بر زلفت، زلفت، زلفت 

خواهم که بر زلفت، زلفت،
زلفت
هر دم زنم شانه،
هر دم زنم شانه
ترسم پريشان کند
بسي حال هر کسي
چشم نرگست
مستانه مستانه،
مستانه مستانه
خواهم بر آبرويت،
رويت،
روي
هر دم کشم وسمه،
هر دم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسي
مثل من کسي
چشم نرگست
ديوانه ديوانه،
ديوانه ديوانه
يک شب بيا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
اي دلبر خشکل ما
دردت به جان ما شد،
روح و روان ما شد
خواهم که بر چشمت، چشمت،
چشمت
هر دم کشم سرمه،
هر دم کشم سرمه
ترسم پريشان کند بسي
حال هر کسي
چشم نرگست
مستانه مستانه،
مستانه مستانه
خواهم بر رويت، رويت،
رويت
هر دم زنم بوسه،
هر دم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسي
مثل من کسي
چشم نرگست
جانانه جانانه
، جانانه جانانه
خواننده:استاد محمد رضا شجریان
البوم: خزان(غیر مجاز!!!)

2005/01/20

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه ی او نگذارم
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

ای آفتاب آهسته نه، پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خوابست و بیدارش کند

2005/01/15

داستان های زیبا که هر کدوم از شخصیتهاش یکی از اطرافیان باشند
جالبه ولی از اون جالب تر پیدا کردن آدمها توی این داستانهاست
شاید یه داستان رو شروع کنم . از نوع عجیب قریبش
حتی عجیب تر از غول و کوتوله
پست اولش روهم نوشتم ولی پست نکردم
بذارید این یکی توی دفترچه ام بمونه

یا ما مجنونیم ٌخونه خرابی عالمی داره
...........................................یا
خداییش فرقی هم انگار نداره
یا گه داره
............................دل رسوای ما

2005/01/13

هوس کدم یه فوتو بلاگ راه بندازم نمی دونم حسش هست یا نه ولی این کار رو می کنم


2005/01/10

خبر فوری
زلزله
از درس خودن خسته شده بودم و با خودم گفتم یه زلزله هخم نمیاد راحت شیم از این وضعیت
گذشت و چند ساعت بعد یعنی ساعت 10:18 یهو دیدم دارم تکون می خورم اولش باورم نشد ولی بعد از چند ثانیه که به لوسترها نگاه کردم دوزاریم افتاد که مثل اینکه دعام اجابت شده . دوتا از همسایه هامون هم اومدن توی راه پله و با بابام به هم می گفتن: زلزله بود ؟
خلاصه تا ساعت 11 که خبری از رادیو تلویزیون نشنیدیم تا اینکه زیر نویس شبکه ی خبر نوشت: بر اثر زمین لرزه و ریزش کوه محور فیروزکوه مسدود می باشد
مامانم می گفت : رنگت مثل گچ سفید شده بود
خودم هم نمی دونستم اینقدر زندگیم رو دوست دارم

مرگ در همین نزدیکی هاست
یکی از همسایه هامون از دنیا رفت

2005/01/06

دیگه اصلا حال و هوای وبلاگیدنم نمیاد

This page is powered by Blogger. Isn't yours?