بيا كه قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده كه بنياد عمر بر بادست
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزادست
چه گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژده ها دادست
كه اي بلند نظرِ شاهبازِ سدره نشين
نشيمن تو نه اين كنج محنت آبادست
ترا ز كنگره ي عرش مي زنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
نصيحتي كنمت يادگير و در عمل آر
كه اين حديث ز پير طريقتم يادست
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار دامادست
رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي
كه بر من و تو در اختيار نگشادست
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بيدل كه جاي فرياد است
حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سياست :
حكم اعدام آقاجري هم تاييد شد . چند مدت پيش مطلبي را خواندم ــ درست به خاطرم نيست كه كجا خواندم ، شايد از وبلاگ محمد علي ابطحي ، معاون پارلماني رييس جمهور، بود ــ كه بيانگر اين موضوع بود كه : تاثير مخرب حكم اعدام آقاجري بر چهرهي اسلام از انهدام مجسمههاي بودا در افغانستان بوسيلهي طالبان نيز بيشتر است . ابتدا باور اين موضوع برايم كمي مشكل بود ، ولي …
بگذريم.
اين شعر هم كه وصف حال اوضاع امروز آزاد انديشان ماست ، را تقديم به همهي همفكرانم ميكنم :
امشب آسمان هم با من همصداست
خداوندا اين نوا برايم چه آشناست
همچو فرياد خستهي پنجرههاي بسته
منتظر شنيدن انعكاس اين تك صداست
يا شبيه دو چشم بهت زدهي منتظر
در تعجب از بي وفايي اين دنياست
در عجبم ؛ و چرا تعجب ميكنم؟!
كه اين بي مهريها آيا در زمانهي ماست؟!
حرمت عشق و عاشقي شكسته شدهاست
حتي خدا هم به مخلوق خود بي اعتناست!
تعجب نكنيد زين كفر گويي من
كه كفر بهتر از اسلام ما مسلمانهاست
چون كه با عدالتش مسلمي را اعدام ميكنيم
كه به زعم خود فقط گفتهاست خدا كجاست
نه ميگويم كه او درست ميگويد
و نه خواهم گفت كه كارش به خطاست
تمام حرف من همين يك بيت است
كه آزادي انديشه و بيان ز اعدام جداست
بابك
بيست و دوم ارديبهشت 1383
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمايشگاه :
امسال دوبار رفتم نمايشگاه . يك بارش را فقط رفتم نمايشگاه مطبوعات
و بار دومش هم فقط نمايشگاه كتاب.
نمايشگاه مطبوعات امسال سه تا نكتهي جالب داشت :
اول اينكه : يه غرفهاي اونجا بود كه خالي بود . وقتي بالاي قرفه را نگاه كردم تا ببينم مال كجاست ديدم بالاش نوشته شده:« انجمن حمايت از مطبوعات» و عجب اسم با مسمايي براي اون غرفه گذاشته بودند . البته من كمي گيج بودم اگرنه نيازي نبود ديگه به بالاي غرفه نگاه كنم و دنبال اسمش بگردم . چون توي مقولهي مطبوعات اصولا حمايتي وجود نداره كه بخواد غرفه هم داشته باشه.
دوم اينكه : فشار حتي اگه به گروه فشار هم بياد صداش در مياد . چون وقتي لابهلاي جمعيت پلاكارد غرفهي روزنامه ــ ببخشيد چرت و پرت نامه ــ يا الثارات توسط يه بنده خدايي پايين كشيده شد ، اونها هم صداش در اومد كه :« شما كه فشارتون بيشتر از گروهاي فشاره . اون وقت به ما ميگيد گروه فشار داريد. »
منهم برگشتم بهش گفتم :« هميشه شما فشار ميديد ، يه بار هم ما فشار ميديم .»
سوم اينكه : توي نمايشگاه مطبوعات عماد الدين باقي رو ديدم و باهاش سلام و عليك كردم . ولي چون مردم خيلي دور و برش بودند نتونستم زياد باهاش صحبت كنم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موسيقي :
سوسن هم مرد ، و ظاهرا وضعيت مالي جالبي هم در اواخر عمرش نداشت . ولي وقتي از كارهاي خير خواهانهاش گفت معلوم شد كه بنده خدا چرا بي اين فلاكت افتاده بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن ختام :
همهي درد من اينست كه مي پندارم ديگر
اي دوست من دوست نداري باشم
مرگ هم عرصهي بايستهاي از زندگي است
كاش شايستهي خاك سپاري باشم
# posted by B.Ghadaksaz : 1:28 AM