2004/09/24
دوم مهر 1383
شيدا
و آن هنگام كه عطر بهار نارنج در آن كلام مقدس پيچيد ، من تو را از پشت چشمان بستهام ديدم . خوبيهاي تورا و لطف تو را .
بهارنارنج را به نسيم بسپار ، و اگر خواستهام را خواستي كتاب را به نشانهي عهدي ميان مت با خود ببر وگر نه بماند .
هيچ وقت از ديدن فيلم شيدا سري نميشم. امشب براي بار نهم يا دهم بود كه نشستم از تلويزيون تماشاش كردم و اگه بگم تا حالا عين هر ده دفعهآخر فيلم كه رسيد چشمام تر نشد ، دروغ گفتم. امشب رو كه ديگه نگو . كسي هم نبود كه مزاحم بشه و جاي همگي خالي …
حال و هواي فيلم رو خيلي دوست دارم .
يادمه اون موقع كه هنوز رو پرده بود كه اول فيلم ضبط شده از روي پرده رو نشستيم دسته جمعي با يه عدهاي ــ كه يه زماني خيلي عزيز بودن ولي حالا رو ديگه نميدونم ــ تماشا كرديم . بعد از اون من دوبار هم سينما رفتم براي تماشاي فيلم و از معدود فيلمهايي هم بود كه من دو بار براي تماشا رفتم . همون موقع هم يادمه كه بعضي از اين آدمهاي احمق خشك مغز به كمال تبريزي توي روزنامهها انتقاد ميكردن كه اين چيه ساختي .
بازي ليلا حاتمي و پارسا كه خيلي قشنگ بود ولي از اونها قشنگ تر بازي جالب محمد رضا شريفينيا در نقش رضا اميني بود كه يه تركش خورده بود به باسنش و به قول خودش در جواب فرهاد كه بهش ميگه خوب ناله كن . برميگرده ميگه:
« ناله كنم بگم چي ؟ بگم كجام درد ميكنه . تو ميتوني چشمات رو بدي نازش كنن ، بدي ببوسنش ، ميتوني به نمايش بذاريشون . ولي من چي ؟ من چيكارش ميتونم بكنم . »
اين ديالوگ فقط و فقط از خود شريفي نيا بر مياد و بس . اين تيكهها مخصوص اين بازيگر تواناست .
يه جاي فيلم هم وضعيت جامعه رو نشون ميده كه شريفي نيا داره بچههاي توي عكس رو ميگه كه كي كجا رفته وداره كار ميكنه :« اصغر رو ببيني نميشناسيش . فلاني مدير كل يكي از قسمتهاي بنياده . اون يكي مدير كارخونهي لاستيك سازيه كه دولت بهش داده . يكي ديگه از اونها گوشه گير شده و آخري هم شهيد شده . »
نميدونم اگه كسي بجز كمال تبريزي هم جرأت ميكرد و از اين حرفها ميزد باز هم الان
ميتونست فيلم سازي كنه؟ بازهم ميتونست بره مارمولك بسازه؟
راستي يه دوستي هم داريم كه اونهم پرستاري ميخونه و اسم وبلاگش رو هم
بهارنارنج گذاشته و به همين اسم هم معروف شده بين بچهها . واقعا عجب لقب زيبايي براي خودش برداشته . به اين ميگن موقعيت شناسي . قشنگ هم مينويسه دوست داشتيد يه سر بزنيد