<$BlogRSDUrl$>

2004/12/25

هر چند دکتر گفته واسه قلبت بده ولی می خوام یک کمی نا پرهیزی کنم و کمی حال و هوای طوفانی بدم به اینجا . به یاد اون قدیما که توی مود این حرفها بودم و اول و آخر هر پست از این شعرها بود . به یاد پستهای کیلومتری . کی می دونه شاید هم یه روز باز هم کیلومتری بپستم . و شاید هم اصلا اینجا رو تعطیلش کنم . راستش جدیدا انگیزه ی خاصی برای نوشتن ندارم. حتی دیگه از اون جملات موزون هم خبری نیست . چراش رو نمی دونم ولی نه از این وضع ناراضی ام و نه حوصله ی حال و هوای قبلی رو دارم
بگذریم . راستی این رو م از یه بنده خدایی کش رفتم
:d
عاشقانه
ای شب از رويای تو رنگين شده سينه از عطر تو ام سنگين شده
ای به روی چشم من گسترده خويش شايدم بخشيده از اندوه پيش
همچو بارانی كه شويد جسم خاك هستيم ز آلودگی ها كرده پاك
ای تپش های تن سوزان من آتشی در سايه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر ای ز زرين شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشيدها در هجوم ظلمت ترديد ها
با تو ام ديگر ز دردی بيم نيست هست اگر ‚ جز درد خوشبختيم نيست
ای دلتنگ من و اين بار نور هايهوی زندگی در قعر گور ؟
ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من
پيش از اينت گر كه در خود داشتم هر كسی را تو نمی انگاشتم
درد تاريكيست درد خواستن رفتن و بيهوده خود را كاستن
سرنهادن بر سيه دل سينه ها سينه آلودن به چرك كينه ها
در نوازش ‚ نيش ماران يافتن زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در كف طرارها گمشدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آميخته ای مرا از گور من انگيخته
چون ستاره با دو بال زرنشان آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاييم خاموشی گرفت پيكرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشك سينه ام را آب تو بستر رگهايم را سيلاب تو
در جهانی اين چنين سرد و سياه با قدمهايت قدمهايم براه
ای به زير پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده
گيسويم را از نوازش سوخته گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بيگانه با پيراهنم آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب آفتاب سرزمين های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر از بهاران تازه تر سيراب تر
عشق ديگر نيست اين ‚ اين خيرگيست چلچراغی در سكوت و تيرگيست
عشق چون در سينه ام بيدار شد از طلب پا تا سرم ايثار شد
اين دگر من نيستم ‚ من نيستم حيف از آن عمری كه با من زيستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات خيره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم ای خطوط پيكرت پيراهنم
آه می خواهم كه بشكافم ز هم شاديم يكدم بيالايد به غم
آه می خواهم كه برخيزم ز جای همچو ابری اشك ريزم هايهای
اين دل تنگ من و اين دود عود ؟ در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
اين فضای خالی و پروازها ؟ اين شب خاموش و اين آوازها ؟
ای نگاهت لای لايی سحر بار گاهواره كودكان بی قرار
ای نفسهايت نسيم نيمخواب شسته از من لرزه های اضطراب خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنيا های من ای مرا با شعور شعر آميخته اين همه آتش به شعرم ريخته
چون تب عشقم چنين افروختی لا جرم شعرم به آتش سوختی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?