<$BlogRSDUrl$>

2005/03/30

مي خوام يه تابلو بكشم
وقتي مي ياي جلو چشم
چشماتو دريائي بزرگ
لباتو آتيش بكشم
بازي موج و رقص نور
بازي چشمات مي مونه
تو عمق رنگ آبيا
غرق شده ها نمايونه
تابلوي خيس رنگ
من هواش هواي بارونه
اون كيه كه كنج چشات
اشك ميريزه شعر مي خونه
تو خواب ابريشم موت
دستاي خواهش مي كشه
آخ كه چقدر دوستت داره
اونكه تو تابلو گريونه
رنگ غرور خورد به چشات
چشماي خوبت شده بد
نگات كه مهربوني داشت
از مهربوني در اومد
نه اين گناه رنگا نيست
گناهه اين در بدره
وگرنه نيمه چشات
از آهو مهربون تره
فرق تو و تابلوي من
فاصلشون قيامته
غرور بد تو شكل من
صورت تو محبته

This page is powered by Blogger. Isn't yours?