<$BlogRSDUrl$>

2008/05/09

پشت یک پنجره باز به‌شب
پسری دوخته چشم به سیاهی کبود
آسمان غمگین است
منم و یک نخ سیگار به‌دست
بوی نمناک زمین ذهن را برده به آن دور زما‌ن‌های لطیف
آن زمان شب بارانی ما سرد نبود
اولین بوسه به دود ،
اولین قطره به‌چشم
آن زمان‌ها که گلو بغض نفس‌گیر نداشت
آن زمان‌ها که به دل داغ جگر سوز نبود
آن زمان‌ها که به لب غصه و غم راه نداشت
پسری بود سحر دوست ،
قدح توشه و قائم به نماز
پسر قصه‌ي ما جای حل کردن یک مساله از راه جدید
جای رفتن سر چاهی که دو صد شیخ گرفتار گلش آمده اند
جای خندیدن و رقصیدن و فریاد زدن
به گلش می‌پرداخت
روزها صرف خریداری ناز
شب زمان دست نوازش بر گل راز و نیاز
پشت یک پنجره‌ي باز به شب
پسری دوخته چشم به سیاهی کبود
آسمان غمگین است
منم و نصفه سیگار به‌دست
ناگهان دور زمان چرخه‌ي دیگر بگذاشت
پسرک بی‌خبر از تند وزشهای کویر
مست جام گل سرخ
و جهان در صدد سوختن یک دل پاک
کاش می‌شد سهمگین باد طبیعت نوزد بر بدن ناز گل آن پسرک
کاش آن باد نمی‌کرد لگد مال جگر گوشه‌ي تنهایی یک عاشق معشوق پرست
باد آن روز عجب سرخ گلی گلچین کرد
پس از آن واقعه‌ي تلخ نهادپسرک
از پس یک پنجره‌ي باز به آتشکده‌ي خاطره‌ها
همه شب می‌نگردبه رخ بی‌بر آن باغ بزرگ
که برای شب بد مستی تو
آخرین جرعه‌ي یک جام تهی‌است
پشت یک پنجره‌ي باز به شب
پسری دوخته چشم
به سپیدی کبود
و سحر نزدیک است
منم و یک ته سیگار به‌دست

This page is powered by Blogger. Isn't yours?